یک روز پسر برادرم به من گفت : میخواهم امروز نماز را با تو بخونم چطوری نماز بخونم؟ حدود 5 یا 6 ساله بود من هم به او گفتم آقا امیر حسین نماز خوندن کار سختی نیست هر کاری که من میکنم شما هم انجام بده اونم که بچه بود فقط چهار چشمی منو نگاه میکرد بببینه من دارم چکار میکنم سجاده رو پهن کردم و تکبیر گفتم وقتی به وسط نماز رسیدم مثلا وقتی آستین پیرهنم را پائین اوردم اونم همین کار رو انجام داد یه دستی به صورتم کشیدم اونم همین کار رو کرد آقا امیر حسین فکر میکرد این حرکات هم جزء نمازه. این برام خیلی جالب بود که بچه ها چقدر به عمل و حرکات بزرگترها توجه دارن تا به حرفشون.
تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 93/2/25 | 11:31 صبح | نویسنده : مرتضی رفیعی | نظرات ()